داستان من:  رسیدن به استقلال مالی در ۵ سال
۱۴۰۱/۰۴/۲۲ تاریخ انتشار

نفس‌هایم کم‌عمق است و هوا به‌شدت راکد و غیرقابل تحمل؛ به خاطر این‌که پنجره‌ها باز نمی‌شوند و مدیر دفتر من فیلترهای هوا را عوض نمی‌کند.

من در یک ساختمان اداری در حومه شهر مشغول به‌ کاری هستم. هر روز دو ساعت طول می‌کشد تا به محل کارم برسم. هر روز من به همین شکل می‌گذرد؛ یک روتین کسل‌کننده که به‌آرامی و ناآگاهانه، مرا به سمت زندگی یکنواختی هل می‌دهد. بیشتر اوقات حتا نمی‌دانم چه روزی است. بیدار می‌شوم، می‌خورم، کار می‌کنم، می‌خورم، می‌خوابم و تکرار می‌کنم. من زندگی نمی‌کنم. فقط روزهایم را می‌گذارنم. من بهترین ساعاتِ بهترین سال‌های زندگی‌ام را به‌ پای چک‌های حقوقی سوزاندم.

پول بیشتر و زندگی بهتری می‌خواستم

بعد از اخراج شدنم، در آگوست 2010 پدر و مادرم گفتند که می‌توانم به مدت سه ماه با آن‌ها بمانم. دنبال شغل جدید بودم. در طی چند ماه، برای بیش از 200 شغل درخواست داده بودم و حتا یک ایمیل یا تماس تلفنی دریافت نکرده بودم. یادم می آید که در حیاط پشتی پدر و مادرم دراز کشیده بودم و به همان آسمانی نگاه می‌کردم که در کودکی بارها تماشا کرده بودم و احساس می‌کردم گم شده‌ام. هیچ برنامه‌ای برای آینده نداشتم.

من شکست خورده بودم.

تصور این‌که دوباره به همان زندگی قبلی برگردم و در اتاق کوچکی بیش از 30 سال از عمرم را در تلاش برای به‌دست آوردن پول کافی برای اجاره خانه و پرداخت بدهی‌ها‌یم صرف کنم، بسیار دشوار بود. آن روز من دو هدف به‌ظاهر دور از ذهن تعیین کردم:

  • به‌دست آوردن یک میلیون دلار.
  • استقلال مالی در کوتاه‌ترین زمان ممکن.

دو اتفاق مهم زندگی‌ام را تغییر داد

داستان من: تحقق یک رویا

چند روز بعد دو اتفاق مهم افتاد که مسیر زندگی من را برای همیشه تغییر داد. اولی یک کتاب بود؛ «پول یا زندگی شما» نوشته ویکی رابین و جو دومینکز که با جست‌وجوی «بهترین کتاب‌های پول‌ساز» در گوگل آن را پیدا کردم. جمله «اگر برای پول کار می‌کنید، انرژی زندگی‌تان را معامله می‌کنید» ذهنم را به هم ریخت. یک دستمال برداشتم و پشت آن محاسبه ساده‌ای کردم؛ من در 3 سال بعد از کالج، 4700 ساعت از عمرم را، پس از کسر مالیات، با 87000 دلار مبادله کرده‌ام، و هیچ‌چیز برایم نمانده است. همچنین متوجه شدم درآمدم از چیزی که فکرش را می‌کردم کمتر بود. زمانی که برای پول کار می‌کنید، مجبور می‌شوید بیشتر از زمانی که پشت میزتان می‌نشینید، برای کارتان وقت بگذارید. یعنی زمانی که برای آماده شدن، رفت‌و‌آمد و کاهش استرس صرف می‌شود، زمانی است که از وقت باارزش شما کاسته می‌شود، اما جزو ساعت کاری‌تان نیست. وقتی تمام این زمان اضافی را فاکتور می‌گرفتم (افسوس که هرگز به آن باز نمی‌گردم)، در واقع خیلی کمتر از آن‌چه تصور می‌کردم درآمد داشتم. به دلیل زمان رفت‌و‌آمد طولانی، دستمزد واقعی من نزدیک به ساعتی 10 دلار بود.
دومین اتفاق زمانی بود که در گوگل در حال جست‌وجو بودم و متوجه تبلیغات کوچکی در بالای نتایج جست‌وجو شدم. مطمئن بودم که قبلا این تبلیغات کوچک را دیده‌ام، اما هرگز متوجه نشده بودم که آن‌ها واقعا تبلیغات هستند. این که چطور این تبلیغ توجهم را جلب کرد برایم جالب بود و کنجکاو شدم که بیشتر بدانم. در عرض چند دقیقه متوجه شدم که می‌توان بین 15 تا 20 درصد برای مدیریت تبلیغات گوگل دیگران دریافت کرد.

تصمیمم را گرفتم و قدم اول را برداشتم.
اجرای کمپین های تبلیغاتی گوگل را با تماشای ویدیوهای یوتیوب یاد گرفتم و در عرض 45 روز در یک آژانس بازاریابی دیجیتال در شیکاگو با درآمد 50000 دلار شغلی پیدا کردم. در عرض یک سال، با کار تمام‌وقت 300000 دلار درآمد داشتم (11 جریان درآمد متفاوت در یک زمان). بعد از آن، آژانس دیجیتال مارکتینگ خودم را راه‌اندازی کردم. سپس با دو نفر دیگر شریک شدم و آژانس دومی را راه‌اندازی کردم. من 100 درصد پول اضافی را سرمایه‌گذاری کردم. در یک زمان با بیش از 14 جریان درآمد متفاوت مواجه شدم. یک استراتژی قوی برای بازنشستگی پیش از موعد پیدا کرده بودم. می‌دانستم هر دلاری که سرمایه‌گذاری می‌کنم سود مرکب را بیشتر می‌کنم. با ۴۰ درصد شروع کردم و آن را به ۶۰ درصد و سپس به۸۰ درصد افزایش دادم. دوستانم فکر می‌کردند کارم دیوانگی است، زیرا در بدترین آپارتمان ممکن زندگی می‌کردم و بدترین ماشین دنیا را داشتم. با تمام این‌ها من پس‌انداز را فرصت می‌دانستم، نه ضرر. پس روز‌به‌روز بیشتر پس‌انداز کردم.

و بالاخره به استقلال مالی که آرزویش را داشتم رسیدم

دقیقاً پنج سال، سه ماه و شش روز طول کشید تا در 16 نوامبر 2015، موجودی حساب بانکی‌ام  از 2.26 دلار به 1.25 میلیون دلار برسد و در ۳۰ سالگی استقلال مالی را تجربه کنم. بالاخره نفس راحتی کشیدم. من آزادی خلق و رشد دارم. هدف من در زندگی این است که احساس زنده بودن کنم. این یکی از سخت‌ترین کارهایی است که تا به حال انجام داده‌ام، با این حال، انجام آن نسبت به 20، 30، 50 یا 100 سال آسان‌تر بود. تقریبا تمام ثروتی که موفق شدم کسب کنم از صنایعی است که 20 سال پیش وجود نداشتند. سرمایه‌گذاری‌هایی که من انجام می‌دادم با چند کلیک امکان‌پذیر بود.

 

داستان من: تحقق یک رویا

شما تبدیل به انتخاب‌های‌تان می‌شوید

در گذشته سرنوشت افراد توسط خانواده‌ای که در آن متولد شده‌اند تعیین می‌شد. اما اکنون به ابزارها و جوامعی دسترسی دارید که به شما کمک می‌کنند تا به‌سرعت استقلال مالی خود را به‌دست آورید. فرصتی که برای من پیش آمد بارها در تاریخ تکرار شده. در طول تاریخ فرصت‌های بسیاری برای دنبال کردن رویای خود و زندگی کردن به سبک مورد علاقه خود برای بسیاری از افراد در دسترس بوده. با این حال، لذت بردن از راحتی همیشه بر ما غلبه کرده و این موضوع باعث شده نسبت به مشکلات پیرامون زندگی‌ خودمان بی‌تفاوت شده و به آن‌ها عادت کنیم. بنابراین، شما دو انتخاب دارید: راه آسان یا راهی که باعث رشد شما می‌شود.
راه آسان دشمن شما است. بسیاری از مردم، تنها روزهای خود را می‌گذرانند و تعجب هم می‌کنند که چرا همه‌چیز مطابق میل‌شان نیست. اگر راه آسان را انتخاب می‌کنید، آزادی مالی را فراموش کنید. شما به آزادی مالی نخواهید رسید مگر با مبارزه و تلاش برای رشد.

اگر همچنان به خواندن این مطلب ادامه می‌دهید، پس فرصت این را دارید که واقعا آزادی مالی باشید. همه‌چیز به انتخاب‌ها برمی‌گردد.

  • من می‌خواستم کارآفرین شوم، بنابراین تبدیل به یک کارآفرین شدم. شغل‌های آینده هنوز ایجاد نشده‌اند.
  • من می‌خواستم نویسنده شوم، بنابراین شروع به نوشتن کردم. من در عرض 3 سال از وبلاگ‌نویسی به نوشتن کتاب رسیدم. اولین کتاب من در فوریه منتشر می‌شود.
  • من می‌خواستم سفر کنم. در چند سال گذشته به بیش از بیست کشور سفر کرده‌ام.

اگر پنج سال پیش به من می‌گفتند روزی حساب بانکی‌ام میلیون دلاری می‌شود، می‌خندیدم. می‌توانستم راه آسان را انتخاب کنم و بین مشکلاتی که داشتم گیر کنم. اما من رشد را انتخاب کردم.
صبح دوشنبه است. این را در کورنوال (شهری در انگلستان) در ایوان خود که مشرف به اقیانوس است می‌نویسم. آسمان صاف است و هوا تازه. گرمی آفتاب را روی صورتم احساس می‌کنم. نسیم خنک آواز می‌خواند. طعم قهوه عالی هست و گل هورتانسیاهای که کنارم هست زیبایی این‌جا را کامل کرده. این، همه چیزی است که می‌خواستم. دارم رویایم را زندگی می‌کنم. احساس می‌کنم آرام و سرزنده هستم. جز این‌جا جایی را ندارم. همان‌طور که متوجه شدید منظور از موفقیت صرفا داشتن ثروت زیاد نبود؛ بخش بزرگی از موفقیت من آرامشم بود.

به خودتان اجازه دهید رشد کنید.
این لحظه تمام چیزی است که دارید.

به این مطلب چند ستاره می‌دهید؟(امتیاز: 4.9 - رای: 6)

ثبت نظر تعداد نظرات: 2 تعداد نظرات: 2
usersvg